جدول جو
جدول جو

معنی سر مشک - جستجوی لغت در جدول جو

سر مشک
از توابع جنت رودبار تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرمشق
تصویر سرمشق
خطی که آموزگار و معلم خط بنویسد تا شاگرد از روی آن مشق کند، نمونه، الگو
فرهنگ فارسی عمید
محصولاتی که از شکل دادن به خمیر خاک سنگ و کائولن به دست می آیند و در کوره حرارت داده می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زر خشک
تصویر زر خشک
طلای خالص، زر خالص، زر طلی، زر رکنی، شش سری، ابریز، زر بی غشّ، زر طلی، زر جعفری، زر طلا، زر ده دهی، زر شش سری، زر سرخ
فرهنگ فارسی عمید
(سَ مَ)
قطعۀ نوشتۀ خوش نویس که بعرف آن را تعلیم گویند. (غیاث). قطعۀ نوشتۀ خوشنویس که بعرف آن را تعلیم گویند و آن را در نظر داشته مشق کنند. (آنندراج) :
آیینه بود تختۀ مشق آن زمان که عقل
سرمشق روشنایی باطن ز ما گرفت.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
بگذار از قلمرو تقدیر پا برون
سرمشق خویش ساز خط سرنوشت را.
ملا طاهر غنی (از آنندراج).
، نمونه، دستورالعمل
لغت نامه دهخدا
(غَ مُ)
گیاه رامک است که از طریق حیله بامشک مخلوط کنند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 الف). گیاهی که در مشک آمیزند. غشامک. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بمعنی رامشت است که آرامش و آرامیدن و رامشگر باشد. (آنندراج) (برهان). مزیدفیه رامش است. (فرهنگ نظام). مثل رامش است. (از منتخب اللغات). رجوع به رامش و رامشت شود
لغت نامه دهخدا
(گَ رِ خُ)
نوعی از جرب است. جرب یابس. خصف. رجوع به جرب شود
لغت نامه دهخدا
(زَ رِ / زَرْ رِ خُ)
طلای خالص بی غل و غش را گویند. (برهان) (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). زر خالص و بی بار. (ناظم الاطباء). زر خالص. (فرهنگ رشیدی) (غیاث اللغات). در سراج نوشته که خشک بمعنی تنها آمده یعنی زری که در آن غش نباشد. (غیاث اللغات). کنایه از زر خالص. (انجمن آرا). زر خالص و مجرد. (شرفنامۀ منیری) :
برون از طبقهای پر زر خشک
به صندوق عنبر به خروار مشک.
نظامی (اقبالنامه بنقل از شرفنامۀ منیری).
از شتر بارهای پر زر خشک
و از گرانمایه های گوهر و مشک.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 61)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
کنایه از بالین. (آنندراج). کنار قبر. کنار گور. سر گور:
چون شمع سر خاک شود سایۀ یارم
پیشانی خورشید شود شمع مزارم.
ملا زمانی هروی (از آنندراج).
به نگاهی دل سرگشتۀ ما را دریاب
به چراغی سر خاک شهدا را دریاب.
صائب.
- سر خاک رفتن، برای فاتحه خواندن بر سر قبر مرده رفتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از در مشبک
تصویر در مشبک
اژ کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرامیک
تصویر سرامیک
صنعت سفال سازی سفالین، ظرف سفالین آنچه از گل پخته ساخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره اسفنجیان که در نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا روید (در خراسان نیز روییده میشود) گیاهی است یکساله و علفی که گلهایش منظم و کاملند و جزو سبزیهای صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف میشود دانه اش قی آور است قطف سرمج سرمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر پزشک
تصویر سر پزشک
رئیس پزشکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراشک
تصویر سراشک
پشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمشق
تصویر سرمشق
قطعه نوشته خوشنویس که بعرف آنرا تعلیم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرمش
تصویر سرمش
زردالوی خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراشک
تصویر سراشک
((سَ شَ))
پشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرمشق
تصویر سرمشق
((سَ مَ))
خطی که استاد محض نمونه برای شاگردان نویسد تا از روی آن مشق کنند، نمونه، الگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرامیک
تصویر سرامیک
((س))
مربوط به سفال سازی، صفت سفال سازی، سفالی، آن چه از سفال ساخته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سر شب
تصویر سر شب
آقشام
فرهنگ واژه فارسی سره
اسوه، الگو، نمونه، انموذج، سرخط، دستور کار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سفالین، ظرف سفالی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گردویی که از آن به عنوان تیله استفاده شود، در کتول به دام
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا پوش نمدین اسب که به هنگام عرق کردن و برداشتن پالان.، چوبی که در شیروانی خانه های روستایی به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشحال و شادمان، زنده دل
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشیدن سطحی روی اشیا، وجین سطحی
فرهنگ گویش مازندرانی
سامان و مرز بین دو زمین که از آن برای گذر استفاده کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
شنگول، سرحال
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در جنوب شرقی بندرگز
فرهنگ گویش مازندرانی
باد زمستانی جنوب غربی که غالبا سردی برف ارتفاعات البرز را
فرهنگ گویش مازندرانی
دید کافی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیره ی چارقد زنان شامل دو عدد سکه ی نقره ای بوده و به وسیله
فرهنگ گویش مازندرانی
تله ی از کار افتاده
فرهنگ گویش مازندرانی
جدی نگرفتن کار
فرهنگ گویش مازندرانی